شنل قرمزی
روزیروزگاری دختری مهربان به نام شنل قرمزی زندگی میکرد.یک روز شنلقرمزی برای دیدن مادربزرگش به جنگل رفت. وقتی رسید در زد و وارد شد. درکمال تعجب گرگی در تختخواب مادربزرگش خوایده بود.شنلقرمزی گفت:« ای گرگ بدجنس با مادربزرگم چهکار کردی؟؟؟؟» سپس چاقویی از زیر شنلش در آورد و شکم گرگ را سفره کرد. مادربزرگش را از شکم گرگ درآورد وبا گوشت گرگ سوپ لذیذی درست کرد.
«پایان»
دیالوگ انیمه ای
هیچ کس نمیتونه عمیق ترین احساساتت رو درک کنه فقط خودت میتونی.
دازای اوسامو
تنها بودن بههتر از بودن با آدمای اشتباهه
ال
اگر ببری زندگی میکنی،اگر ببازی میمیری، اگر نجنگی نمیتونی ببری.
ارن یگر
هیچ چیز ارزششو نداره که به قیمت یه عمر عذاب کشیدن دنبالش باشی.
دازای اوسامو
من رویا ندارم، هدف دارم.
کانکی
لیوای
لیوای یک
لیوای دو
لیوای سه
لیوای دنده به دنده
لیوای انسان پرنده
لیوای همش میجنگه
لیوای زبر و زرنگه
لیوای چرا نمیخنده
لیوای خیلی قشنگه
لیوای عاشق چایی
لیوای برده دایی
لیوای به این بلایی
لیوای چرا نمیزایی؟